به راستى مرتاضان چه كردهاند كه گاهى با تمرکز نگاه، موجود زندهاى را از تحرّك باز مىدارند؟! چگونه برخی میتوانند از گذشته خبر دهند؟ جنّیان را چگونه مىشود به خدمت گرفت؟ آیا این كارها كرامت به حساب مىآید؟ فرق این كارها با مكاشفه چیست؟ و در یك كلام، كارهاى خارقالعاده چه پیامى دارند؟
امروزه در بسیاری از مکاتب و آیینها افرادی با عنوان صاحبان قدرتهای روحی، اعمالی انجام میدهند که دیگران را به شگفتی وامیدارند. یکی از دلایل اعتماد به چنین آیینهایی، وجود همین قدرتها در بین رهبران است. چنین اعمالی به شمنها، عارفان، مرام ساحری، یوگیها و همینطور بعضی از جریانهای داخلی از جمله عرفان حلقه و رامالله نسبت داده میشود. کم نیستند افرادی که دستیابی به این قدرتها را نه تنها مطلوب میدانند، که آن را کمال به حساب میآورند و حتی غایت در سلوک معنوی را دست یافتن به همین کارهای خارقالعاده میدانند. از این روی لازم است اینگونه توانمندیهای روحی تحلیل شود و سهم آن در معنویّت حقیقی روشن گردد.
مکاشفه و کرامت
به راستى مرتاضان چه كردهاند كه گاهى با تمرکز نگاه، موجود زندهاى را از تحرّک باز مىدارند؟! چگونه برخی میتوانند از گذشته خبر دهند؟ جنّیان را چگونه مىشود به خدمت گرفت؟ آیا این كارها كرامت به حساب مىآید؟ فرق این كارها با مكاشفه چیست؟ و در یک كلام، كارهاى خارقالعاده چه پیامى دارند؟
از مدّعیان دروغین كه بگذریم، اعمالى چون ارتباط با ارواح، تسخیر جن، تله پاتى و طىالارض، هیچكدام به خودى خود، دلیل بر حقّانیت فاعل آن نیست؛ به عبارت دیگر هیچ کس با انجام دادن این امور، نه به قطب و مرشد تبدیل مىشود و نه ادّعاهایش براى دیگران وظیفه شرعى و اخلاقى ایجاد مىكند.
«شیطان نیز در یک نفس، از مشرق به مغرب مىرود. این چیزها، قیمتى ندارند. مرد آن است كه میان مردم زندگى كند و با آنها رفت و آمد و داد و ستد كند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خداى خود، غافل نباشد»
مسلّم است که انسان مىتواند با انجام دادن كارهاى مشكل و ریاضت، قدرتهاى غیرعادىِ روح و نفس خود را باز یابد. خداوند متعال، این قدرتها را به نفسِ انسانى عطا كرده و توانایى انجام آن، از خواص نفس انسان است که با ایمان و تقواى افراد، ارتباط مستقیم ندارد؛ تا جایى كه گفتهاند: لازمه ارتباط با جنیّان كافر، توهین كردن شخص احضار كننده به دین حق است.
از این روی، ارباب معرفت، مكاشفه را به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم كردهاند؛ یعنى عامل مكاشفه، ممكن است فرشته یا شیطان باشد. ملاك تشخیص این دو را از همدیگر تعالیم قرآن و سنّت معصومین: ذكر کردهاند؛ یعنى هرچه در مكاشفه به دست آید، اگر با مضامین و دستورهای قرآن و روایات معصومین همخوانى داشته باشد، «مكاشفه ربانى» است؛ در غیر این صورت، دست شیطان، صحنهگردان نمایش بوده است.
بنابراین، حتى اگر ثابت شود كه مكاشفه، رحمانى بوده است، نه فقط سخنان او در حقّ دیگران حجت نمیباشد، بلكه حتی دلیل بر این نیست كه صاحبش مربّى كامل شده باشد.
پرسش دیگری که مطرح میشود این است که: فرق عارفان حقیقى با صاحبان اعمال غیرعادى (مثل مرتاضان) چیست؟ پاسخ را در قالب تمثیلى چنین گفتهاند: «اگر كسى در كویری دوردست، براى یافتن آب، زمین را حفر کند و پس از تلاش زیاد به چند سكه طلا دست یابد، هر چند طلا با ارزش است، نباید فراموش كند كه به دنبال آب (منبع حیات) بوده است و در این بیابان، سكههای طلا، تشنگى او را برطرف نمىكند. او موقّتاً خوشحال مىشود؛ اما اگر دست از ادامه كار بكشد، ممكن است از تشنگى هلاك شود؛ اما اگر حفر چاه را ادامه دهد، هم به آب مىرسد و هم طلا را دارد.»
بزرگان دین فرمودهاند: دست یافتن به این قدرتها، براى اولیاى دین، «نُقل و نبات» راه است كه خداوند در زمان مصلحت به دوستانش عطا مىكند. این قدرتها، فطرت تشنه بشر را سیراب نمىكند و این فطرت، باید به اصل خود برگردد.
فروتر از آب، سراب است كه بهرهای از حقیقت ندارد. هدف سالک حقیقى، تحصیل روح تعبّد و رسیدن به زلال بندگى و سپس رۆیت اسما، صفات، شهود ذات حق و درک جمال و جلال او و در نهایت فنای در اوست؛ نه رسیدن به قدرتهاى ویژه. راه رسیدن به بندگى حقیقى خداوند، «شریعت» است؛ به عبارت دقیقتر: «شریعت، طریقتِ حقیقت است» و «قرآن، عرفان و برهان»، همه یک حقیقتند. ابن عربى مىگوید:
هر كه از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد، به چیزى از حقیقت، دست نخواهد یافت... چرا كه حقیقت، عین شریعت است. شریعت، مانند جسم و روح است كه جسمش، احکام و روحش حقیقت است.( فصوص، ج 1، ص 35)
علّامه طباطبایى در این باره گفته است:
این كه از بعضى شنیده شده است كه مىگویند: تکلیف سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربّانیه، ساقط مىگردد سخنى كذب و افترایى بس عظیم است؛ زیرا رسول اكرم صلی الله علیه و آله با این كه اشرف موجودات و اكمل خلایق بودند، تا آخرین درجات حیات، تابع و ملازم احكام الهیه بودند. بنابراین، سقوط تكلیف به این معنى، دروغ و بهتان است.
به ابوسعید ابوالخیر گفته شد: فلان كس بر روى آب راه مىرود! پاسخ گفت: «سهل است؛ قورباغه نیز روى آب راه مىرود.» گفتند: فلان كس در هوا مىپرد!» جواب داد: «مگس نیز به هوا مىپرد.» گفتند: «فلان كس در یك لحظه از شهرى به شهرى مىرود!» جواب داد: «شیطان نیز در یک نفس، از مشرق به مغرب مىرود. این چیزها، قیمتى ندارند. مرد آن است كه میان مردم زندگى كند و با آنها رفت و آمد و داد و ستد كند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خداى خود، غافل نباشد».(نفحات الانس، عبدالرحمن جامى، ص 305)
ارباب معرفت، مكاشفه را به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم كردهاند؛ یعنى عامل مكاشفه، ممكن است فرشته یا شیطان باشد. ملاك تشخیص این دو را از همدیگر تعالیم قرآن و سنّت معصومین: ذكر کردهاند؛ یعنى هرچه درمكاشفه به دست آید، اگر با مضامین و دستورهای قرآن و روایات معصومین همخوانى داشته باشد، «مكاشفه ربانى» است؛ درغیراین صورت، دست شیطان، صحنهگردان نمایش بوده است
داستانی پندآموز
در زمان امام صادق(علیه السلام) شخصى مدّعى بود كه قادر است از اشیایى كه دیگران پنهان كردهاند، خبر دهد. مردم برای سرگرمى و تفریح، از راههاى مختلف وى را امتحان كردند و او برخلاف انتظار حاضران، به خوبى از پس امتحانات برآمد. خبر به امام صادق(علیه السلام) رسید.
حضرت دست خود را مشت كردند و از او پرسیدند: در دست من چیست؟ او بعد از لحظاتى تأمل و تفكر، با حالت تحیّر به امام خیره شد. امام پرسید: چرا جواب نمىدهى؟ گفت: جواب را مىدانم؛ ولى در تعجبّم شما از كجا آن را آوردهاید! آن شخص ادامه داد: در تمام كره زمین، همه چیز مسیر طبیعى خود را مىپیماید؛ فقط در یک جزیره، مرغى دو عدد تخم گذاشته كه یكى از آنها مفقود شده؛ آنچه در دست توست، باید همان تخم باشد! حضرت او را تصدیق كردند. آنگاه از او پرسیدند: چگونه به اینجا رسیدى؟ جواب داد: «با مخالفت با هواى نفس؛ هر چه دلم خواست، خلافش را انجام دادم».
حضرت از او خواست که مسلمان شود. جواب داد: دوست ندارم. امام فرمود: «مگر قرار نبود با هواى نفست مخالفت كنى؟ تو طبق عهد خودت، الآن باید مسلمان شوى؛ چون دوست ندارى مسلمان شوى.» او كه هم به قدرت معنوى امام پى برد و هم در مقابل استدلال امام، پاسخى نداشت، مسلمان شد.
چندی نگذشت که قدرت روحى خود را از دست داد. به سراغ امام آمد و زبان به شكوه گشود: «قبلاً كه مسلمان نبودم این قدرت را داشتم و الآن كه خدا را پذیرفتم، قدرتم را از دست دادهام! این چه دینى است؟!» امام فرمود: تاكنون متحمّل زحمتى شده بودى و خداوند در همین عالم، مزد زحمت تو را مىداد و بعد از دریافت مزد، طلبى از خدا نداشتى؛ چون با خدا بیگانه بودى. هنری نیست که صبح تا شب از گاو و گوسفند گم شده مردم خبر دهی و بدین کار تعجّب آنها را برانگیزی. از حالا، آنچه را عمل مىكنى، خداوند براى جایى كه به آن نیازمندى، ذخیره مىكند و آنچه قبلاً داشتى، براى رسیدن به سعادت ابدى، سودى به تو نمىرساند.(مصباح یزدى، عرفان اسلامی، ص 241)
حمزه شریفی دوست
:: موضوعات مرتبط:
دیگر ,
,
:: برچسبها:
چرا عدهای قدرتهای عجیبی دارند؟! ,